محل تبلیغات شما



سلام 

این روزها بسیار درگیر کارهام هستم الان ساعت یک نصف شب هست و من تازه فایلهایی که برا کلاس فردا نیاز داشتم رو تموم کردم

صبح کلاس دارم انصافا کار تدریس در دانشگاه راحت نیست باید هر لحظه آپدیت بود تا حرفی برا گفتن داشت دوسش دارم دانشجوهام بد نیستن ولی بی انگیزه تر و سره به هوا تر هستن.

هفته ی بسیار شلوغ و پرکاری دارم امروز که روز اولش بود از صبح که رفتم سرکار پنج تونستم بیام خونه و بلافاصله کارای دانشگاه رو شروع کردم برا فردا

امروز به یکی گفتم کاش هفته 10 روز بود من هر هفته به طور متوسط سه روز کم میارم خندید ولی ادمایی در تیپ و موقعیت من حتما درک میکنن چی گفتم.

دانشگاه خودم به جاهای سختی رسیده ترم بسیار سختی رو دارم میگذرونم ترم بعد امتحان جامع دارم

اگر اینجا نمینویسم فقط یک دلیل اونم نداشتن وقت هست و دیگر هیچ دوستانی که پرسیدن ممنون بابت نگرانی اتون ولی مواردی که گفتید دلیلش نبود فقط و فقط زمان ندارم


فرصتی برا دلتنگی برا خودم باقی نزاشتم .

زندگی ام شده فقط تلاش برای رسیدن به هدف و آینده ام .


آدمای سمی رو از زندگی ات ریشه کن بکن باور کن خیلی راحت تر زندگی خواهی کردشاد باشید.


سلام

روزگار غریبی است همین .هیچ حرفی و فریادی بالاتر از سکوتم نیست .


بغض کردم نمیدونم چرا ولی راه نفس رو بسته این بغض لعنتی


این هفته آغاز تدریس ام در دانشگاه هست هی دارم به این فکر میکردم استادهام چیکارا میکردن که لج ما رو درمیاوردن و میخواستم سر به تنشون نباشه یادم بندازم و من انجام ندم هرچقدر فکر میکنم یادم نمی افته  مثلا می خوام استاد خوبشون باشم .عمرا یک پدری ازتون بسوزونم یک انتقامی بگیرم که اون سرش ناپیدا


ترس عجیبی همه وجودم رو گرفته ترس از انتخابی نادرستالهی سخت به تو محتاجم


چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ من را در خویش که مرگ من تماشایی ست
مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز هاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند


در هر کاری خیری است. نه در غم ها انچنان غمگین باش که خویشتن خویش به دست فراموشی سپرده شود . و نه در خوشی چنان از خود بیخود شو که خبر از دل هم نشین ات نداشته باشی. و همیشه شاکر باش به معنای واقعی کلمه . حتی یک کلمه نباید بگیفقط چشم.


خبری در راه است.


سلام 

تصمیم داشتم یه مدت ننویسم و چیزی اینجا ثبت نکنم ولی نشداز وقتی ادرس وبلاگمو تغییر دادم خیلی راحت ترم .درسته برای دوستانی که همراه نوشته هام بودن خیلی کیف میداد خوندن نظراتشون ولی با عرض پوزش تنهایی و غریبه بودن در این دنیای الوان خیلی بهتره


خیلی حرفها داشتم و میخواستم بگم ولی رو دلم تلمبار شدن و نگفتم.یعنی نزاشتی حس آدمی رو دارم که بعد از یک خواب طولانی تازه از خواب بیدار شده و هنوز حال و هواش سرجاش نیامده و مغزش فعلا تعطیله شاید قبول کردن رفتار آدما و لج و لجبازی هاشون یا خودخواهی هاشون یا هر چیزی با این مذمون برا منی که خیلی ملاحظه ی آدما رو میکنم سخته .یعنی انسانیت و مثل ادم رفتار کردن تا این حد سخت شدهچرا انقدر طلب کاری همیشه واقعا چرا؟


از این حس و حالم متنفرم تو نمی فهمی در انتظار زندگی کردن یعنی مرگ و خیلی چیزها رو نمیدانی و نمیخواهی بدانی

من یک زنم تنهایی هام دلتنگی هام گریه هام و حتی دوست داشتن هامو پنهان میکنموقتی میشکنم هیچ کس نمی فهمد وقتی درد دارم به خودم نمی پیچم و نهایت تسکین من یک گریه یواشکی در خلوت خودم هست و بس. 


می فرمان: تو مرا یاد کنی یا نکنی من صمیمانه به یادت هستم


سلام 

خیلی وقتا به چیزهایی که دلمون میخواد نمیرسیم و گاهی این نرسیدن خیلی سخته چون رسیدن بهش خیلی مهم بوده و وقتی چیز مهمی تو زندگی ات اتفاق نمی افته خیلی کلافه ای و خیلی ناراحت از نرسیدن . طوری این مهم بودن تو زندگی ات جاری هست که دیگه میشه زندگیت فقط وقتی قرار نیس به چیزی برسیم چرا می بینیمش؟ چرا آلوده اش می شیم؟ هرچند اگر قرار بود به همه چیز برسیم اونوقت فعل نرسیدن سرش بی کلاه نمی موند؟؟

عصر نمیدونم کجا خوندم یه جمله ی خوبی نوشته بود نوشته بود وقتی چیزی رو با تمام وجودت دوسش داری ازش نگذر و دست نکش چون بعضی چیزها یکبار قراره تو زندگی ات اتفاق بیافتن خیلی راحت ازشون عبور نکن شاید بعضی ها این حرف منو متوجه نشن شاید بعد از ده یا پانزده سال بفهمن من چی نوشتم .اره واقعا بعضی چیزها بعضی آدمها بعضی حس ها یکبار هستن و هیچ تکراری براشون نیست . حسرت بعدش واقعا کشنده است . بهتره وقتی اومد سراغتون با آغوش باز بپذیرین . آدم خودشون بهتر از هر کس دیگه ای میشناسه و میدونه دقیقا چی میخواد از دنیای فانی اونقدر زندگی ماها کوتاه هست که فرصتی نداریم برای بد زندگی کردن. در بهترین حالت ماها هشتاد سال عمر میکنیم و الان من تقریبا یه کم کمتر از نصفشو مصرف کردم و رفتواقعا این نیمه ی دوم هم به همین سرعت بگذره خیلی فرصت کمی دارم برای لذت بردن برای زندگی کردن برای حیات. آیا تو این فرصت کم میتونم به چیزایی که میخوام برسم و بگم آخیشششششششش شد اون چیزی که میخواستم دیگه راضی امممممآیا اصلا برا ماها رضایتی متصور هست؟ 

دلم لک زده برای یک زندگی اسوده و همراه با رضایت و خوشبختی قلبی دلم برا یک زندگی بدون دغدغه و همراه آسایش تنگه.


دلم برای تو بیشتر از هر کسی و هر چیزی تنگ هست گاهی احساس می کنم دلم از این همه دلتنگی داره جونش درمیاد .گاهی حس میکنم دلم داره نفسهای آخرشو میکشه گاهی دلم صداتو کم داره . گاهی دلم دلت را کم دارد .گاهی.


مگر غیر از این هست که ما عبدیم و او خدا . مگر نه اینک تصمیم ام بر این بود که باید مثل ابراهیم بت های شهر دلم رو بشکنم ؟مگر غیر از این بود که باید اسماعیلم رو سرمیبردیم؟ مگر غیر از این بود که مثل یعقوب باید از یوسف دل بکنم؟ مگر غیر از این بود که باید مثل ذلیخا عشق واقعی رو پیدا کنم و از عشق زمینی دل بکنم؟ مگر غیر این بود که خودم خواستم پا روی دلی بگذارم که بی تاب بود و گناه شرک وجود دو معشوق رو به دوش میکشید .مگر غیر از این بود که پرستش مخصوص معبود و بس مگر غیر از این بود که خواستم نفس را در خود بکشم مگر خواستم نبود کوبیدن و ساختن از نو ساختن دلی محکم تر و صد البته تنها .دلم میدونم راحت نیس ولی میدونی که چاره ای جز این نیست من و تو یک راه بیشتر نداریم با قدم های محکم تر از قبل جلو برو .نترس راهی که ته اش خداست پر از روشنایی و صفای دل هست


تا حالا حس کردید تو دلتون یه حفره باز شده؟ حس بدیه احساس اینکه یه تیکه از دلتون کنده شده یه سوراخ بزرگ تو دلتون ایجاد شده نمیدونم تجربه اش کردید یا نه وقتی این حس رو داری دیگه نمیتونی تو دلت هیچی نگه داری همه اش میریزه بیرون و دیگه هیچ چیزی برات مهم نیست شاید دیگه درد کشیدن بقیه، قسم خوردنشون، حال بدشون، حال خوششون، حرفاشون، هر چیزی که به دیگری مربوط باشه مهم نیست انتهای خودخواهی و سنگدلی میاد سراغت بدترین حس دنیا یعنی دیگه هیچی مهم نیست و همه چیز و همه کس به درک.


خدای من دل بریدم به خاطرت .همه وجودم را به آتش توبه و بازگشت سوزاندم تا لایق سر گذاشتن در آستان تو باشمبا تمام وجود ایستادم تا دستم بگیری مثل قبل ولی زانوهایم می لرزند و تاب و توان شروع دوباره در من نیست  

الهی فقط تو میدانی آتش زدن دل یعنی چه 

از تمام عالم فقط یک تو را دارم دستم بگیر تنهایی بی تو سخت ترین حال عالمه  .به خاطرت دست کشیدم از .

 


سلام 

الان که صفحه رو نگاه میکنم متوجه شدم اخرین نوشته ام برمیگرده به آبان ماه  ماههایی که گذشت بسیار سخت و پرکار و سخت بودن و الان هم تا خود عیر کلی درگیری و کار ناتمام دارم نمیدونم برسم یه چن روزی استرحت کنم یا نه انرژی ام واقعا تموم شده

درسهای دانشگاهم تموم شد یعنی واحد درسی دیگه ای ندارم این ترم امتحان جامع دارم و بعدش سراغ تز باید برم و سخت ترین مرحله رو شروع کنم خداروشکر داره خوب و سخت میگذره .

کار تدریسم در دانشگاه ادامه داره و این ترم سه روز در دانشگاه هستم خدایا رحم کنترم پیش کم مونده بود چن نفر از دانشجوهام رو به درجه ی رفیع شهادت نائل کنم از بس که این بچه ها منو حرصم میدن .

کارهای شرکت هم زیاده و سخت و همچنان در تلاشم خدایا خودت کمک کن 


میدونستی خیلی وقته دیگه نیستی نه در فکرم و نه در قلبم؟


نه شکایتی دارم نه جونی برای جنگ بیخیالی بهترین کار دنیاست.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها